درباره ی من

در دوازده شب، دوازدهمین روز از آذر پاییزی هزاروسیصدوپنجاه وهفت ، تجربه کردن را آغاز کردم

در ده سالگی اولین تجربه ی ماندگار و جدی کتابخوانی را آغاز کردم ، اگرچه در ذهنم همیشه نویسندگی واژه ای خواستنی اما دور از دسترس بود ولی بازهم در نوجوانی یادداشت نویسی روزانه را انجام می دادم   و تا امروز این عادت پسندیده در من باقی مانده است

 

زنگ های انشا برایم حال و هوای خاص خود را داشت و همیشه بهترین انشاها از آن من بود یادگیری زبان برایم چه از نوع فارسی و یا هر زبان دیگری همیشه از علاقه ی شخصی ام بوده است و همین هم باعث شد در دانشگاه به مترجمی زبان انگلیسی روی بیاورم

سال هفتادونه نقطه ی عطفی در زندگی من بود ، چرا که با قلم نویسنده ای گرانقدر آشنا شدم که مرا  در مسیر نوشتن مشتاق تر کرد و این قلم تنها می توانست از آنِ بیژن نجدی نازنین باشد ، قلمی که از دل سنگ روح می آفرید و پرواز تخیل مرا قدرت بخشید

بیشتر و بیشتر در محفل ادبی دوستان اهل شعر و قلم وارد شدم و در درون خود بیش از پیش به قلم و کاغذ خو گرفتم و تنها نوشتم ، نوشتنی بدون انتشار و تنها برای خود

بعد از مهاجرت به اطریش ، اشتیاق به نوشتن بازهم در من خاموش نشد و از طریق کانالی در تلگرام و پیجی در اینستاگرام سعی در انتشار نوشته هایم کردم ، اما بازهم بدون هدف و فقط تولید می کردم

در غروب یکی از روزهای آخرهفته  هزاروسیصدونودوهشت برای فرار از یکشنبه های کسالت بار ، در گوگل کلمه نویسندگی را سرچ کردم و این آغاز آشنایی پربار من با مدرسه نویسندگی آقای کلانتری بود ، سه ساعت پی درپی در مدرسه نویسندگی خواندم و نوشتم و چه لذتی برایم به همراه داشت ، درست مثل لذت شنیدن زبان فارسی در خیابان های تنهایی غربت

بعد از آن در چهل و یکمین دوره ی ناب نویسندگی خلاق شرکت کردم و نگاه من به نوشتن دگرگون شد  ، تولید به همراه انتشار سرلوحه کارم شد

سعی کردم در همه ی سبک های نویسندگی تجربه کسب کنم تا بتوانم از دل این تمرین ها ایده ای بیرون بیاورم

می نویسم تا روزی که ذهنم یاری ام کند ، این وبلاگ سفر واژه های ذهنی من از قلم به کاغذ است در کنار تجربه های آزموده ی من در مسیر زندگی

امیدوارم دوست داشته باشید

 

مریم حسینی

 

 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

2 پاسخ

  1. ساده، کوتاه و صمیمی
    چقدر این نوشته برام آشنا بود و به دلم نشست
    زنگ انشا… احتمالا تنها دانش آموزی که این زنگ رو دوست داشت من بودم.
    بچه بودم توی مسافرت یه دفترچه کوچولو با خودم می‌بردم و مینوشتم…
    و بعد نمی دونم سال ۹۵ بود یا ۹۷ با همون کلمه نویسندگی به مدرسه نویسندگی رسیدم و احساس کردم که دنبای من اینجاست، اما مشغله کاریم نمیگذاشت تو این وادی باشم
    تا اینکه ۳ سالی هست که به طور جدی دارم مینویسم و از نوشتن لذت میبرم.
    خیلی احساس نزدیکی کردم بهتون خانم حسینی عزیز❤️

    1. حضور شما در اینجا زهرا جانم بسیار باعث خوشحالیه، ممنونم از وقتی که گذاشتی عزیزم چقدر تجربه مشابه :))) واقعن زنگ های انشا برایم خاطره انگیزترین ساعت های مدرسه بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *