دیر می شود

 

چند روز بود می خواستم به مادرم زنگ بزنم ولی اینقدر درگیر روزمرگیهای هر روزه ام بودم که از یاد می بردم 😔😔

تا خودش دیروز زنگ زد بعد از چندبار توانستم جواب دهم  ، زمان خداحافظی حرفی به من زد که چند دقیقه مرا به فکر فرو برد ، گفت :

دختر قشنگم ببخشید مزاحمت میشم ولی میخوام از حالت خبر داشته باشم ، حس بدی داشتم از خودم ، از زندگی که لحظات با ارزشی که‌میتوانم در‌کنار عزیزانم‌‌ سپری کنم  را با بی رحمی از من دریغ میکند

برای او که سراسر تواضع و مهربانی و عشق است

قلبم از تنهایی او بدرد آمد و نگاه منتظرش را تصور کردم و حس بدی به خودم پیدا کردم

به تلفنِ بی صدا که هر ثانیه برای به صدا در آمدنش انتظاری کشنده را تجربه می کند ،مرا از خودم بیزار کرد

کاش می توانستم برایش کاری کنم برای او که با ارزشترین موهبتِ زندگی من است

برای مادرم که ذهن پر از افکار درهم‌ و سردرگم من بازهم دغدغه اصلی اش راضی نگهداشتن و خوشحال بودن اوست

گاهی اوقات دوست داشتن کافی نیست ، گاهی برای لذت بردن از کوچکترین دلخوشی ها خیلی دیر می شود ،زمانی می رسد که تنها ای کاش را زیر لب زمزمه می کنیم ، روزها و لحظه های چنین طلایی قابل بازگشت نیستند،  به مهربانی چنگ بزنیم  قبل از اینکه خیلی زود دیر شود

 

مریم حسینی

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *