پسرک نوشابه ای

 

دوران نوجوانی حال و هوای خاص خودش را دارد ، در آن روزگارها که ما برای سوراخ دیوار هم می خندیدیم ، هر روز وقتی از مدرسه درست مثل زندانی های فراری تعطیل می شدیم ، بعد از خریدن خروار خروار لواشک و ترشک از دکه ی جلوی مدرسه راه میافتادیم ، پنج دختر چهارده ساله ی درست مثل گانگسترهای فیلم های آمریکایی که سدمعبر می کردند ، فکرش را نمی کردیم که چه انسان های کم شعوری در دنیا وجود دارند

آن زمان ها پسری بود که فقط پیرامون آن مدرسه می چرخید ، پسری لاغر اندام و بلند قد که آدم را یاد زرافه می انداخت ، گویی با خط کشی وسط خیابان اخت شده بود کلن جایش همان جا بود ، تی شرتی هفت رنگ به تن داشت و شلواری که همه ی خیابان ها را جارو می کرد ، زیادی عقلش مزه ی شیرینی می داد

یک روز ما طبق معمول در آن گرمای شرجی و طاقت فرسای بهار از مدرسه تعطیل شدیم و به سمت خانه راه افتادیم ، همیشه از فکر اینکه آن پسر را ببینیم می ترسیدیم ، درست است از هر چیزی بترسی سرت می آید ، در راه بودیم که چند تا از پسرهای هم سن و سال ما درگوشی با آن پسر بینوا صحبت کردند ، از چشم هایشان شرارت می بارید ، ناگهان دیدیم پسر لاغر اندام که به نوشابه ای معروف بود وسط خیابان شلوارش را کشید پایین و وسط خیابان راه می رفت و ما را نگاه می کرد و می خندید ، چنان ترسیدیم که فقط درست مثل غزال تیزپا با تمام جان دویدیم تا سرکوچه رسیدیم و دیگر آن پسر پیدایش نبود ، پنج نفری نقش زمین شدیم و فقط خندیدیم

حال قضیه از چه قرار بود ، این نوشابه ای ما عاشق نوشابه بود و هر کسی برایش نوشابه می خرید هر کاری که دیگران می خواستند را برایشان انجام می داد

 

مریم حسینی

 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

10 پاسخ

    1. خداروشکر خیلی چنین چیزهایی بده واقعن اینقدر تاثیرش منفی بود من که خیلی تصویرها از ذهنم رفته این خاطره با تمام جزییاتش در دهنم به جای مانده
      ممنونم از وقتی که گذاشتی 🤗♥️

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *