نشسته ام کنار خودم ، نگاهش می کنم ، دستانش را در دست می گیرم ، نگاهش برایم آشناترین نگاه پیرامونم است ، چقدر این موجود به من نزدیک است ، خطوط پیشانی اش را به خوبی می شناسم ، نگاهش که بین اندوه و شادی در حرکت است ، نگاه نزدیکی که گویی تمام احساسش را فریاد می زند ، شاید کسی اینگونه با من همراه نبوده است ، در تمامی لحظه ها و تنهایی ها ، در زمان تصمیم گیری های سخت و دشوار ، آن شب های بارانی پشت پنجره ، پرتردید بین ماندن و نماندن ، سردرگم میان حقیقت و دروغ ، آشفته در مرکز این جهان و آن جهان یاوری غیر او نداشته ام
در سکوت خیره به او ، تمام راه هایی که رفتیم ، خندیدیم ، دردهایی که کشیدیم را از نظرمی گذرانم، هنوز هم وفادار بمن تنهایم نمی گذارد ، در تمام بغض های شبانه , در هجوم تلخ بی کسی هایم او بوده و هست
بهترین خودم نبودم , اما بازهم مرا رها نمیکند، اشتباه کم نداشته ام ، اما هنوز هم نگاهش مهربان است ، به دور از هرگونه قضاوت و بددلی ، درونم از بودنش دلگرم می شود و امیدی جوانه می زند
گاهی می خندیم , خود را به چالش می کشیم , خاطره برای هم تعریف می کنیم ، آنی نگاهش تغییر می کند و می گوید :
می دانی که درست نبود ، کارت اشتباه بود ، بهتر می توانستی رفتار کنی
با چشمانم مهر تاییدی بر گفتارش می زنم
می گوید : همه ی راه ها تجربه ای باارزش است ، نگران نباش ظرف درونی همه ی انسان ها پر است از اشتباه و بی تجربگی
می گویم : چرا در زمان مناسب درست فکر نمی کنیم ؟
چرا در زمان مناسب رشد نمی کنیم ؟
چرا دورنمای تصمیم ها و واژه های خود را نمی بینیم ؟
تا کی قرار است در سطح بمانیم ؟
پرسش های رنگ به رنگ ظرف ذهنم را پر از پنداشت می کند ، او درونم را می خواند ، نگاهش را از من به کناری می کشد ،خود را از قید و بند ذهن خلاص می کنم
با لبخندی میهمانش می شوم ، موهایم را نوازش می کند و سرش را به من نزدیک می کند و ادامه می دهد:
زندگی سفری است و انسان ها مسافران این سفر ، قیمت این سفر به کیفیت چیزهایی است که می بینی و تجربه می کنی ، این سفر عیار وجود هر کسی را عیان می کند
در این راه از اشتباه گریزی نیست ، بدون اشتباه وتجربه ، تغییری حاصل نمی شود ، همه ی اشتباهات گنجینه ی تجربه های تو در زندگی هستند ، تنها یک شرط دارد و آن هم درک حاصل آن اشتباه برای خویش است ، شاید بی خردترین عمل انسان ، تکرار یک کاری است که نتیجه ای متفاوت و درست تر از دیگری برایش نداشته باشد
با خود می گویم :
چه حس عجیبی است ، که همیشه همراهم است ، حتا گاهی که به او بی توجه بوده ام
اما او دستم را رها نکرده است و این صدای ماندگار است که همواره در درون من جا خوش کرده است
مریم حسینی
2 پاسخ
نوشته قابل تاملی بود.
ممنونم خانم طوسی نازنین