می نویسم تا به اندیشه برسم

کافه ای دنج در دورترین نقطه ی شهر ، همه ی میزها خالی است ، تنها صدای جوشیدن شیر قهوه ساز است که در فضا سکوت را برهم می زند ، کافه چی نگاهی به دو جوان می کند و لبخندی بر لبانش نقش می بندد ، میز چهارگوش قهوه ای رنگی که بر روی آن با ماژیکی قرمز چند حرفی نگاشته شده است ، میزی که سال ها شاهد گفت و شنودهایی این چنینی بوده است .
دختر دستش زیر چانه اش و بیرون را می نگرد : می دانی من این کافه ی دنج را به همه ی کافه های شهر ترجیح می دهم
پسر : من نمی دونم ، چه رازی در این کافه نهفته است که هر بار مجبوریم این همه راه تا اینجا طی مسیر کنیم
دختر : اندیشه ، پرواز ذهن
پسر می خندد و می گوید : چه فیلسوفانه ، اما من عاشق هیاهو هستم ، بدون صداهای پیرامون ، احساس وحشت و تنهایی می کنم
دختر : شلوغی و هیاهوی اطراف مرا از ذهن و درون دور می کند ، اگر کسی از سکوت در هراس است ، چون از درونش در فرار است ، تا حالا شده بدون هیچ آوا و صدایی حتا آهنگی ، تنها در سکوت بنشینی
پسر : نه هیچوقت ، سکوت آزارم می دهد ، همیشه در فرار از چنین شرایطی هستم
دختر : از درون نمی توان فرار کرد ، همه ی انسان ها روزی ناگزیر سفری خواهند داشت ، سفری به درون ، آن روز است که صداهای ذهنی خاموش خواهند شد و این سفر شروع نوعی درمان است .باید برای چنین روزی آماده شد ، اگرچه خیلی از انسان ها هم چنین حس و لحظه ای را هرگز درک نمی کنند .
پسر : تو چطور به این فکر و ایده رسیدی و به آن باور داری ؟
دختر : تنها از راه نوشتن ، برای نوشتن باید ابتدا فضای پیرامونت با تو همراه باشد ، گاهی برای نوشتن سکوت را میهمان خود می کنم و گاهی هم نوشتن در هیاهوی دنیا برایم لذت بخش است ، اما بازهم نتیجه اندیشیدن برایم به همراه دارد . می نویسم تا به اندیشه برسم ، نوشتن تو را به فکر کردن وادار می کند ، به سمت آگاه شدن از پیرامونت . بدون قلم اندیشه مفهومی ندارد ، باید بنویسی از هرچه در ذهنت انباشته شده است ، در آن هنگام است که پر از اندیشه و پرسش های حل نشده تنها می مانی و این مسیر آغاز تحقیق و پژوهش است و تو را به آگاهی می رساند

 

مریم حسینی

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *