دفترچه خاطرات گِرِگ هفلی ۲۰

بنابراین تصمیم گرفتم درست مثل یک برادر وظیفه شناس کمی او را نصیحت کنم ، توضیح دادم که اگر فقط اسباب بازی های گران قیمت را انتخاب کند ، برای کادوی کریسمس چیزی جز چند تیکه لباس گیرش نخواهد آمد.

به او گفتم چند اسباب بازی با قیمتی مناسب انتخاب کند ، حداقل کادویی که مورد نیاز او بود را به دست می آورد.

اما مانی به کار خود ادامه می داد و همچنان اسباب بازی های گران قیمت را علامت گذاری می کرد. از من دیگر کاری برنمی آمد ، یک روزی خودش متوجه خواهد شد و به حرف من خواهد رسید. وقتی هفت سال داشتم ، تنها چیزی که برای کریسمس آرزو می کردم ، خونه ی عروسک باربی بود البته  برخلاف ادعای رودریک  نه بخاطر اینکه عاشق اسباب بازی های دخترانه بودم. در واقع من آن خونه ی عروسک باربی را برای بازی کردن با سربازهای اسباب بازی که داشتم ، می خواستم ، اما وقتی مامان و بابا لیست آماده شده ی مرا دیدند ، خیلی باهم جر و بحث کردند. در آخر هم بابا گفت که امکان ندارد  آن را برای من بخرد اما مامان معتقد بود که بهتر است که تجربه ی بازی کردن با همه نوع اسباب بازی را پیدا کنم.

باور کنید یا نکنید در هر صورت بابا برنده ی این کشمکش بود و از من خواست لیستی تهیه کنم که مناسب پسرها باشد. اما کادوی کریسمس مسئله ای نبود که بابا بخواهد برای آن تصمیم گیری کند ، به همین دلیل سعی کردم  آخرین شانس خود که عمو چارلی بود را امتحان کنم ، عمو چارلی همیشه ، هر کادویی که خودم دوست داشتم را برایم می خرید ، بهتر از این نمیشد ،  به او گفتم که خانه ی عروسک باربی می خواهم و او گفت حتمن برایم خواهد گرفت.

امابرخلاف انتظار من کادوی کریسمس چیزی نبود که من می خواستم . فکر می کنم عمو چارلی به مغازه اسباب بازی فروشی رفته بود و اولین اسباب بازی باربی که دیده بود را خریده داری کرده بود، بنابراین اگر عکسی از من با یک باربی در دست کنار دریا دیدید، خیلی تعجب نکنید.

بابا خیلی از کادوی عمو چارلی خوشحال نشد و از من خواست که یا آن را دور بیندازم یا به کسی هدیه دهم اما من آن را برای خودم نگه داشتم ولی چه فایده، یکی دوبار هم با آن بازی نکردم.

دو هفته ی بعد اتفاقی دیگر افتاد، کفش باربی در سوراخ بینی من گیر کرده بود و مرا به اورژانس بردند. راستش رودریک حسابی از این ماجرا خوشحال شد ، با وجود رودریک هیچوقت این قضیه از ذهن من پاک نخواهد شد.

 

پنج شنبه :

امروز با مامان به خرید رفتیم ، باید برای درخت کریسمس کلیسا هدیه ای تهیه می کردیم .در واقع داستان این هدیه خریدن این است که برای افراد بی بضاعت ، هدیه ای تهیه می کنیم و به درخت کریسمس آویزان می کنیم تا آنها هم در روزهای کریسمس خوشحال باشند. مامان برای درخت کریسمس کلیسا، یک ژاکت پشمی قرمز خرید. سعی کردم مامان را متقاعد کنم که هدیه ای بهتر مثل تلویزیونی ، بستنی سازی یا هدیه ای از این قبیل بخرد. فکرش را کنید که تنها هدیه ی کریسمس کسی تنها یک ژاکت پشمی باشد. مطمئن هستم، ژاکت پشمی به همراه غذاهایی که ما به آنها خیرات می کنیم ، دور انداخته می شوند.

 

نویسنده : جف کنی

مترجم : مریم حسینی

 

 

 

 

 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *