دفترچه خاطرات گِرِگ هفلی ۲۲

 

فکر می کنم پدرم انتظار داشت که سریع دراز بکشم و کار با دمبل ها را شروع کنم، اما من عذرخواهی کردم و به اتاقم بازگشتم. سه ساعت بعد همه ی میهمان ها به خانه هایشان رفتند. روی مبل نشسته بودم و بازی مانی با اسباب بازی هایش را تماشا می کردم، اما احساس خیلی بدی داشتم . کمی بعد مامان وارد شد و به من گفت که پشت پیانو یک هدیه به اسم من پیدا کرده است که روی آن نوشته شده است :

از طرف بابا نوئل

کادوی مورد نظر بزرگتر از یک بازی ویدیویی بود اما با خود گفتم مامان پارسال هم که کارت پول بازی آنلاین برایم گرفته بود ، بزرگ بسته بندی کرده بود ، شاید اینبار هم همین کار را کرده باشد ، کادو را باز کردم، یک ژاکت پشمی قرمز خیلی بزرگ بود.

اولش فکر کردم شوخی مسخره ای از طرف مامان است،  چون دقیقن همان ژاکتی بود که  برای درخت کریسمس کلیسا خریده بودیم. اما مامان هم خیلی متعجب به نظر می رسید و به من گفت که واقعن بازی ویدیویی برای من گرفته بود اما هیچ فکری به ذهنش نمی رسید که چرا به جای بازی مورد علاقه ام، ژاکت داخل آن  گذاشته شده است.

بعد فکری به ذهنم خطور کرد و به مامان گفتم که کادوها عوض شده و کادوی من برای آنها رفته و کادوی آنها را من گرفته ام. مامان گفت که از یک کاغذ کادو برای هر دو هدیه استفاده کرده است و احتمالن اسم ها را اشتباهی نوشته است و اضافه کرد اینجوری بهتر هم شد ، حتمن بچه ای که کادوی تو به او داده شده ، خیلی از چنین کادوی بی نظیری خوشحال شده است.

من باید قضیه را برای مامان توضیح می دادم که برای بازی ویدیویی آدم هم نیاز به تلویزیون دارد و هم نیاز به کنسول بازی ، در غیر این صورت داشتن آن بازی به تنهایی قابل استفاده نخواهد بود. اگرچه کریسمس خوبی را تجربه نکرده ام، اما برای آن بچه ای که هدیه مرا دریافت کرده است، قطعن خیلی تجربه ی بدتری بوده است. سعی کردم دیگر به اتفاقات کریسمس فکر نکنم و موضوع آن را در ذهنم بستم و پیش روپرت رفتم. بطور کلی روپرت را فراموش کرده بودم و هدیه ای برای او آماده نکرده بودم، به همین دلیل همان کتاب پوتزی کوچولو که رودریک به من هدیه داده بود را دستی بر آن کشیدم و به روپرت دادم، برخلاف انتظارم با استقبال گرمی هم روبرو شد.

پدر و مادر روپرت از لحاظ مالی در وضعیت خیلی مناسبی هستند، به همین دلیل هر سال برای من گرانترین هدایا را می خریدند. اما امسال روپرت خودش هدیه مرا انتخاب کرده بود. بعد با روپرت به بیرون رفتیم تا هدیه مرا به من نشان دهد. با نمایشی که روپرت راه انداخته بود، گفتم حتمن تلویزیون هوشمند، موتور سیکلتی  گرفته است. مثل همیشه الکی امیدوار بودم.

روپرت یک سه چرخه ی بزرگ برایم خریده بود. اگر کلاس سوم دبستان بودم، حتمن این هدیه باحال ترین کادوی کریسمس من به شمار می رفت. اما واقعن نمی دانستم با آن باید چه کاری انجام دهم.

روپرت آنقدر هیجان زده بود، که سعی کردم چیزی به روی او نیاورم.

 

نویسنده : جف کنی

مترجم : مریم حسینی

 

 

 

 

 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *