دفترچه خاطرات گِرگ هفلی ۲۴

 

 

پنج شنبه :

امروز می‌خواستم با روپرت سه چرخه بازی کنم، اما مامان گفت قبل از اینکه جایی بروم، باید اول نامه های تشکر کریسمس را بنویسم ( یکی از رسم های کریسمس، نامه نوشتن به کسانی است که هدیه کریسمس به اقوام و دوستان می دهند و در زیباتر کردن این مراسم نقشی دارند)

فکر کردم که نوشتن آنها را در عرض نیم ساعت تمام خواهم کرد، اما وقتی شروع به نوشتن کردم، هیچ کلمه ای به ذهنم نمی رسید.

تشکر کردن برای هدیه ای که اصلن آن را دوست نداشتی و کاربردی برایت ندارد، کار راحتی نیست.

بهرحال کاری بود که باید انجام می دادم، با افرادی شروع کردم که کادوی آنها چیزهایی غیر از لباس بود. اما بعد از دو سه نامه نوشتن متوجه شدم که متن همه نامه ها تکراری است.

در کامپیوتر با برنامه ورد یک متن آماده کردم و جاهایی از آن را که می خواستم تغییر دهم، خالی گذاشتم.

خیلی عالی شد، دیگه نامه نوشتن با این کار به راحتی آب خوردن است.

خاله عزیزم لیدا،

بسیار ممنونم از کتاب فرهنگ لغت عالی.

از کجا می دونستی که این دقیقن همان چیزی است که برای کریسمس لازم داشتم؟

عالیه، تنها چیزی که در قفسه کتاب هایم کم داشتم، یک فرهنگ لغت بود.  

همه دوستانم به من حسادت خواهند کرد، چون الان دیگه من فرهنگ لغت خودم را دارم.

از تو برای چنین هدیه کریسمس عالی تشکر می کنم

گِرگ

 

 

این ایده برای چند نفر انجام شدنی بود، اما برای بقیه هدیه ها امکان پذیر نبود، درست مثل نامه‌ای که به خاله لورتا نوشتم. باید فکری می کردم .

خاله عزیزم لورتا،

بسیار ممنونم از شلوار عالی.

از کجا می دونستی که این دقیقن همان چیزی است که برای کریسمس لازم داشتم؟

شلوار کاملن اندازه ام است و عالی به نظر می رسد.

همه دوستانم به من حسادت خواهند کرد، چون الان دیگه من یک شلواربرای خودم دارم.

از تو برای چنین هدیه کریسمس عالی تشکر می کنم

گِرگ

 

 

جمعه :

امروز بالاخره موفق شدم روپرت را از روی سه چرخه به زمین بیندازم، اما پرتاب توپ آنطوری که انتظارش را داشتم پیش نرفت.

در واقع می خواستم به کتف روپرت بزنم، اما توپ از کنارش رد شد و زیر چرخ عقب سه چرخه افتاد.

روپرت سعی کرد به کمک بازوهایش از افتادن جلوگیری کند، اما کاملن از سمت چپش نقش بر زمین شد. اول فکر کردم قصد دارد که تکانی به خود بدهد و دوباره سوار سه چرخه شود، اما این کار را نکرد.

یک جورایی می خواستم تشویقش کنم و روحیه اش را عوض کنم، اما خوش مزگی های من که روپرت معمولن به آنها می خندید، کارساز نبود. همان موقع بود که فهمیدم واقعن صدمه دیده است.

دوشنبه :

تعطیلات کریسمس به پایان رسید و از امروز مدرسه باز می شوند.

یادتونه که روپرت صدمه دیده بود، به نظر میاد دستش شکسته است، چون دستش را گچ گرفته بودند و با باند بسته‌ بودند.

انگار که قهرمان ورزشی است، اطراف روپرت خیلی شلوغ شده بود و همه بچه ها دور او جمع شده بودند و از او سوال می پرسیدند. سعی کردم از محبوبیت روپرت استفاده کرده و خودم را به او نزدیک تر کنم تا توجه بچه ها را به خودم جلب کنم، اما فایده‌ای نداشت.

موقع ناهار چندتا از دخترها روپرت را به میز خود دعوت کردند، تا غذا به دهان او بگذارند.

چیزی که مرا عصبانی می کند، این است که روپرت راست دست است و دست چپش دچار مشکل شده است، پس بدون مشکل همه کارهای خود را می تواند انجام دهد، این مسخره بازی ها دیگر چیست.

 

نویسنده : جف کنی

مترجم : مریم حسینی

 

 

 

 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *