دفترچه خاطرات گِرگ هفلی۲۷

 

بعد از آن خبری اعلام شد که ایده خوبی به من داد. مدرسه اعلام کرد که داوطلب برای دوره خلبانی می‌پذیرد.

قاونی در مدرسه وجود داشت و آن این بود که اگردانش‌آموزان دوره خلبانی با یکی از بچه‌ها درگیر شوند، از مدرسه اخراج خواهند شد. وقتی به اخراج شدنم فکر می‌کردم ، فکر اینکه حداقل برای چند وقتی از محیط مدرسه خلاصی پیدا می‌کنم، مرا سر ذوق می‌آورد.

علاوه بر آن قدرت و نفوذ بیشتری هم در مدرسه بدست می‌آوردم.

بنابراین به دفتر آقای وینتر رفتم و برای خلبانی ثبت نام کردم و روپرت را هم متقاعد کردم که او هم اسمش را بنویسد.

در ابتدا گمان می‌کردم که ما باید جلوی آقای وینتر حرکات ورزشی مثل بلند کردن وزنه،  شنا بر روی زمین یا حرکاتی از این قبیل را انجام دهیم تا بتوانیم او را متقاعد کنیم که اسم ما را هم وارد لیست کند، اما او تنها کاری که کرد، کمربند و کارت خلبانی به ما داد.

کنار دبیرستان ما یک دبستانی است و در این دبستان، مهدکودکی نیمه وقت هم دایر است.  آقای وینتر گفت که او قصد دارد به ما مسئولیت مهمی را  بدهد و از ما خواست که ظهرها بچه‌های مهدکودکی را به خانه‌هایشان برسانیم.

سریع ذهنم متوجه زنگ ریاضی شد، بنابراین با این وضعیت  تنها بیست دقیقه از زنگ ریاضی را در کلاس خواهیم بود، روپرت هم متوجه شد و در حال توضیح دادن برای آقای وینتر بود که من  قبل از اینکه حرفش را به پایان برساند، از زیر میز پاهایش را نیشگون محکمی گرفتم.

چه شانسی آورده بودم، هم از کتک‌کاری فرار می‌کردم و هم می‌توانستم نیم ساعت از زنگ ریاضی را بدون هیچ مشکلی غیبت کنم.

 

سه شنبه :

امروز اولین روز خلبانی ما در مدرسه بود. من و روپرت جایگاه مشخصی مثل خلبان‌های دیگر نداشتیم، به همین خاطر مجبور نبودیم مثل آنها یک ساعت جلوی در ورودی مدرسه در سرما بایستیم.

قبل از زنگ اول کاکائوی داغ بین همه خلبان‌ها توزیع می‌کنند. من و روپرت هم به جای جلوی در ایستادن رفتیم و کاکائوی داغ خود را گرفتیم.

مزیت فوق العاده دیگر دوره خلبانی این است که ما می‎‌توانیم برای زنگ اول ده دقیقه تاخیر داشته باشیم. به نظرم این دوره خلبانی فوق‌العادست.

من و روپرت ساعت دوازده و ربع کلاس را ترک کردیم تا بچه‌های مهدکودک را به خانه‌های خود برسانیم. کل آن رفت و برگشت تنها چهل و پنج دقیقه طول کشید و وقتی دوباره به مدرسه بازگشتیم، بیست دقیقه‌ای از زنگ ریاضی باقی مانده بود.

رساندن بچه‌های مهد به خانه‌هایشان مشکل‌ساز نبود. اما در طول مسیر یکی از آنها بوی گندی میداد، احتمالن شلوار خود را خیس کرده بود.

هرچه سعی کرد به من بگوید، اما من به او توجهی نکردم. من مسئول سالم رساندن این کوچولوها به خانه‌هایشان هستم، فراموش کن که پوشک آنها را هم، من عوض کنم ، تحت هیچ شرایطی چنین کاری نخواهم کرد.

 ماه فوریه

چهارشنبه:

امروز برای اولین بار برف بارید و مدرسه را تعطیل کردند. تکلیف ریاضی برای تمرین در منزل به ما داده بودند، اما از آنجایی که من خلبان بودم، از انجام دادن آن شانه خالی کردم و انجامش ندادم، به همین خاطر خیلی ذوق زده بودم.

 

 

 

 

نویسنده : جف کنی

مترجم: مریم حسینی

 

 

 

 

 

 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *